مانیمانی، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 17 روز سن داره

مانی جون بهترین پسر دنیا

:)

چند روزی میشه گه یاد گرفتی   اده ته ده ته آ  آته   میگی ، یه چیزی بین ت و د ، و همگی ذوق می کنیم ، تو ، من و پدر جونت :) پس پریشب هم که نمی خواستی بخوابی میون گریه هات گفتی   مه مه   :) ...
30 فروردين 1391

مانی عزیزم

بهترین هدیه ای هستی که خداوند به مامان داده ، عزیزترینی و باعث افتخارم هستی و وقتی تو را در آغوش دارم زیباترین حس دنیا و آرامش تمام دنیا رو احساس می کنم از تو ممنونم که به زندگیم اومدی پسر زیبایم
30 فروردين 1391

....

امروز برای اولین بار خودت کتابت رو ورق زدی ، روی تاپت نشونده بودمت و آروم تاپ می خوردی و کتاب پارچه ای که مامان جون برات خریده رو ورق زدی ، کلی شادم کردی ، پسرم ، بالاخره داری یواش یواش بزرگ میشی:)   ...
27 فروردين 1391

بوسه

دیروز برای اولین بار پدرجونت رو بوسیدی ، و او کلی خوشحال شد و کیف کرد من می بوسیدمت و تو هم میخواستی که من رو ببوسی ، دهان کوچولوت رو باز میکردی و گونه ی من رو میخوردی ، پدر جونت دید و حسودیش شد :) سریع اومد تو رو از آغوش من گرفت و بوسیدت و لپ خودش رو به دهانت نزدیک کرد شما هم او رو خوردی یه به عبارتی بوسیدیش چون هنوز بوسیدن درست بلد نیستی ، و بعد به من پز داد ;)  امشب برای اولین بار ، من رو واقعا بوسیدی ، طوری که صدای بوسه از لبانت خارج شد و من حسابی خوشحال شدم و بهت افتخار کردم . البته اولین باری که من رو خواستی که ببوسی و مثلا بوسیدی دو ماه و 29 روزت بود ، و تنها کاری که تونستی انجام بدی خوردن گونه ی من بود و من چقدر...
25 فروردين 1391

ختنه

امروز با حضور مامان جون ، عمه زهرا ، عمه مینو و منو و پدرت ختنه ات کردیم و تموم شد ، آاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه که چه قدر درد کشیدی و من و پدر جونت حسابی پشیمون شدیم ، به هر حال مبارکت باشه عزیزم.
7 آبان 1390

مانی جون

امروز بالاخره برات اسم انتخاب کردیم و پدرجون و دایی مصطفی با شناسنامه ات برگشتند به خونه :)  تازه نافت هم امروز افتاد ، مبارکت باشه شیرین من :) و می خوایم بریم خونه بی بی جون پا گشای شما :) راستی قراره من رو مامان یا مامانی صدا کنی ، پدرت رو پدر جون ، مامان من رو مامان جون ، بابای من رو بابا جون ، مامان پدر جونت رو همون بی بی و بقیه رو هم خاله و دایی و عمه و عمو :) عزیز دل مامانی :)
28 مهر 1390

درود به تو عزیزم

بیست و سوم مهر ساعت 4 و 4 دقیقه بعد از ظهر ، سر خود و سریع به دنیااومدی ، و همه ی برنامه های مامانی و پدر جونت رو به هم زدی :) خوش اومدی عزیزم ، به دنیا و زندگی مامانی و پدر جونت خوش اومدی امیدوارم که همونطور که افتخار من و پدرت هستی ، وقتی بزرگ شدی افتخار همه ایرانیها و تمام مردم دنیا بشی :) این آرزوی مامانیه برای تو :)
23 مهر 1390
1